سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

یار مهربان

یاد این شعر افتادم که: من یار مهربانم         دانا و خوش بیانم         گویم سخن فراوان           با آنکه بی زبانم    خیلی وقته میخوام این پست بزارم فرصت نمیشه.. سری قبل که عمو حامد اینا اومدن یه شب شام رفتیم خانه ی برگر که سودابه جون رفت از فرهنگ یه کتاب خوشکل (البته کمی گرون) برا ساینا خرید خدا خیر بده سودابه جووونو  این کتاب واقعا برا من خییییلی مفیدِ..  در ظاهر فقط یه کتابه وگر نه فرااااای این حرفاست آخه همیشه در سخت تررررررررررررین شرایط ساینا رو سرگرم میکنه... از روزی که سودابه جون اینو خرید تا به امروز همیشه همراهمون ب...
21 مهر 1392

تا تا تی تی

                                                          یکی یک دونه ی خونه ی ما هرچی تو دندون در آوردن و حرف زدن زرنگُ فعالِ .. اما به جاااش تو راه رفتن بسیار تا بسیااااار تنبلِ.. دلش میخواد (میخواد درست نوشتم به دلیل اندکی ترس از سودابه ) اماااا تنبلیش میکنه و حوصلش نمیزاره!!! خلاصه چند ماهی میشه با کمک و گرفتن در و دیوار راه میره اماالان دوهفته ست که میتونه بدون کمک راه بره یا به قول خودش تا تا تی تی کنه... بالاخره تو سن 1سال و سه ماهگی راه افتادی خسته نباااااشی مامانی الانِ که دیگه مک...
21 مهر 1392

روز جهانی کودک

اگر تو نبودی   جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشدـدیدن ندارد   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد.  اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب،  دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم تر...
16 مهر 1392

16ماهگی+ اتفاقات جدید

                               سلااااااااااااااااااااااااام ..سلامی به گرمی آفتاب کرمون.. با اینکه پاییز اومده اما اینجا مگه اینقدر هوا گرمه!!!!! خوبین خداروشکر؟؟؟ ما که خوبیم، ایشالله شماهم خوب باشین کلی دلم برا همتوووون تنگ شده بود..مرسی برا این همه محبت و مهربونیتون. زودی میام به همتون سر میزنم هروز تصمیم میگرفتیم بنویسم اما نمیشد تا بالاخره امروز شد.. کلی حرف نگفته دارم که مهمتریییییییینش 16 ماهگی دخملمونه یکی یه دونه ی مامان 16 ماهگیت مبارک باشه عروسکم حالا بگم از نبودم... باااازم طبق معمول تنها دلیل نبودن یکماهه ی ما مریضی سخت سای...
13 مهر 1392

روزت مبارک بهترینم

          تورا دختر می‌نامند .   مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…     دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند..    و نه با اشک و افسون..    اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد..       تو نه ضعیفی و نه ناتوان،     چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.      اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست ...   یکی یه دونه ی مامان روزت مبارک عشقم برات بهترینها رو میخوام بهترینم   ...
16 شهريور 1392

سورپرایز بزرررررررگ

                            امروز ما یه روووووووز کاملا متفاوت بود خیلییییییییییییییییییییی خیلیییییییییییییییییییییییییی متفاوت.... چرا؟؟؟؟ الان میگم دیگه ساعتای ١٢ ظهرساینا هنوز خواب بود ،زنگ خونه به صدا در اوووومد!!!! باخودم گفتم کی میتونه باشه؟؟؟؟ رفتم دیدم بابامهدی ِ در باز کردم گفتم بفرمایید بالا.. نگاه نکردم ببینم کی همراهشِ فکر کردم تنهاست.. خلاصه در باز کردم منتظر بودم که بیان بالا یهوووووووووووووووووووووووووووووو در آسانسور باااااز شد و یه فرشته ی کوچولو اومد بیرون !!!!!!!!!!! واا...
12 شهريور 1392

ساینا میگه2

                   دختر ما تازگیا خیلی پر حرف شده البته پر حرف بودا..منظورم اینه که پر حرفتر شده.. اینروزا هرچی میگم بلافاصله تکرار میکنه حتی اگه غلط بگه.. هر سوالی هم ازش بپرسی میگه نهههههه...مثلا اگه بگم ساینا غذا میخوری؟میگه نه ساینا بریم دَدَ ؟ نهههه ساینا خوبی؟؟نهههه ساینا خوابت میاد؟ نههههه ....تا وقتی که بگم ساینا بریم آب بازی ؟ اونوقته که میگه هاااااا آّبییییییییی   اینقِد با مزه میگی هاااااا ، کاملا کرمونی و کش دار اما چیزایی که الان میگی.. هر آقایی تو خیابون که باباست هر خانومی هم که مامانِ... بچم روانش پاکِ .. این حرفا نیست به پسر بچه ها یا میگی عمو...
9 شهريور 1392

روزانه های ساینا

              این روزا ما بزرگترین دغدغه ی زندگیمون سرگرم کردن سایناست دلمون میخواد کاری کنیم که روزای خوبی داشته باشه..  در راستای این هدف هرررررررررررررررررر کاری  که به فکرمون برسه انجام میدیم  معمولا ساینای ما 12 ظهر از خاب پامیشه بعضی وقتا چیزی میخوره گاهی هم لب باز نمیکنه یه کم با اسباب بازیاشو مامانیش بازی میکنه و مدام میگه بابا بابا بابا ب....... تا 3 که بابایی میرسه خونه کلی ذوق میکنه بدو بدو ناهار میخوریم و ساینا رو میبریم یه دوش بگیره و بعد ساعتای 5 آماده ی دَ دَ رفتن میشیم تازه اول بدبختی از اینجا شروع میشه که کجاااااااااااااااااااااااا بریم؟؟؟؟؟ خلاصه معمو...
9 شهريور 1392