سورپرایز بزرررررررگ
امروز ما یه روووووووز کاملا متفاوت بود خیلییییییییییییییییییییی خیلیییییییییییییییییییییییییی متفاوت....
چرا؟؟؟؟ الان میگم دیگه
ساعتای ١٢ ظهرساینا هنوز خواب بود ،زنگ خونه به صدا در اوووومد!!!! باخودم گفتم کی میتونه باشه؟؟؟؟
رفتم دیدم بابامهدی ِ در باز کردم گفتم بفرمایید بالا..
نگاه نکردم ببینم کی همراهشِ فکر کردم تنهاست..
خلاصه در باز کردم منتظر بودم که بیان بالا یهوووووووووووووووووووووووووووووو در آسانسور باااااز شد و یه فرشته ی کوچولو اومد بیرون !!!!!!!!!!!
واااااااااااااای خدای من هنوزم هیجان زده میشم وقتی بهش فکر میکنم فکر کردم خوابم و خواب میبینم که دیدم نه بابا واقعیتِ مامانشم هست
بلللللللللللللللللللللللللللللللله کسرا جونم و سودابه جون بودن دیگه
باورتون نمیشه مثل چی میلرزیدم و قلبم تند تند میزد و اونطرفم سودابه داشت بهم میخندید و کسرا هم همش میگفت هیییییییییییییییییس!!!هییییییییییییس!!! آخه دید ساینا خوابه..
الهی فداش شم من هیچوقت همچین حسی رو تجربه نکرده بودم واقعا هیجانش در حد مرگ بالا بود از رنجرُ و ترن و هرچی که فکر کنی بدتر بود
تا یه چند دقیقه ای دورِ خودم میچرخیدم و هُل کرده بودم اصن یههههههههههه وضی بودا ..
موندم چجوری مامان فرح بنده خدا وقتی دیدتشون غش نکرده
خلاصه از خوشحالی در بوست خود نمیگنجییدییییییییییم ..
از قرار معلوم حامد سه هفته ای اطراف یوتبوری کار داشته نمیتوسته خونه بره سودابه جونم برای اینکه
اون با خیال راحت به کارش برسه تصمیم میگیره بیاد ایران.. چیییییییی بهتر از این؟؟؟
دیدم از دیروز تا حالا نیست جواب کامنت نمیده نگو تو راه بودن..
این یه سورپرایز خییییییییییییییییییلی بزرگ بود خیلی خیلی خیلی خیلی.. بزرگ..
الانم ساینا و کسرا بعد از کلی آب بازی خوابیدن ..کاش همیشه اینجا بودن ..
خییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلمون براشون تنگ شده بود..