اولین پست 93یی
بازم سلام ..
باور کنین نهایت سعیمُ میکنم تا زود زود پست بزارم اما نمیشه که نمیــــــــــــــــــــــــــــشه..
خداروشکر خوبیم و شکرگزار!
اصلا نفهمیدم این دو ماه چطـــــــــــــــوری گذشت ..مثل برق ویـــــــــژ!!!
اول از همه با یه تاخیر برا همتون یه سال پر از سلامتی و شادی و برکت آرزو میکنم ایشالله که به از سالهای قبل باشه
سال تحویلمونُ به یاد سالهای قبل خونه بابا مهدی جمع شدیم جای همه خالی خیلی خوش گذشت
قبلش خونه خودمون یه سفره انداختیم اما از اونجایی که ساینا خوابش میومد و بی حوصله بود حتی یه عکس درست حسابی ام نگرفتیم
فسقلی نیم ساعت قبل از تحویل سال خواب رفت و موقع تحویل با جیغ و سر و صدای ماها در نهـــــــایت بد اخلاقی بیدار شد اونجا بود که به خودم گفتم سالی که نکوست از بهارش پیداست...!!!
اما خداروشکر الان خیلی ام بداخلاق نیست..
مابعد از 1سال و 11ماه هنوز درگیر خوابیدن ساینا هستیم این بچه درست نشد که نشد!
کاش یه جو فراست پیدا میشد درستش میکرد تحویلمون میداد..
عید امسال کلا پر از رفت و آمد و مهمونی بازی بود ساینا هم که خیلی خوشش نمیاد برا همین یه کوچولو اذیت میکرد اما منم همچنان خنده به لب مقاومت میکردم!!!
عمو حمید و معصومه جون و ماهان کوچــــــــــــولوی خودمم 8 فروردین اومدن پیشمون و بسی مارو خوشحال کردن وکلی بهمون خوش گشت هرچند که زود رفتن ساینا که برا اولین بار با یه نی نی کوچیک تر از خودش روبه رو میشد کلی شوکه بود و با تعجب نگاش میکرد اما خداروشکر خیلی غریبی نکرد.. ماهان کوچولو هم که ماشالله ش باشه خیلی خوش خنده و پر حرف بود
12 فروردین هم بالاخره عمو حامد اینا اومـــــــــــدن وااااای چه هیجانی ...دلمون براشون یه ذره شده بود..
اینقـــــــــدر خاطره و حرف هست که نمیدونم کدومش بنویسم(از مشکلات دیر به دیر آپ کردنه دیگه) فقط همین قدر بگم که خیـــــــــــــــــــــــــــــلی عالی بود فقط خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی کم بووووود
به طرز ناباورانه ای ساینا عاشق کسرا بود کلا هرچی کسرا بگه ... ماها همه تعجب کرده بودیم چجوری ساینایی که به هیچ بچه ای توجه نمیکنه برا کسرا هرکاری میکنه از هر طرف رد میشد نازش میکرد دستش میگرفت موبایل بهش میداد اصلا یه عالمی داشت..جالب اینجاس که بقیه بچه ها شبانه روز جلو چشمش هستن و کسرا رو مدتها ندیده بود اینجاس که آدم به اون جمله ی معروف خون خونُ میکشه ایمان پیدا میکنه
بخدا دوره آخر زمون که میگن همینه... تننها قسمت بد این مدت این بود که هم کسرا هم ساینا چند روزی مریض بودن که خداروشکر زود خوب شدن.
خدایا شکرت برای این همه دلخوشی