مادری
سلام نازگلی مامان،الهی قربونت برم دختر نازم عشقم..بالاخره موفق شدم برات بنویسم. آخه هر دفعه که من وارد وبلاگت میشدمو چند خط مینوشتم شما بیدار میشدی و گریه میکردی منمباید وبلاگت رو می بستم و میومدم ساکتت میکردم.. همهچیز عوضشده دیگه مثل قبل نیست باید برا هر کاریدقیق برنامه ریزی کرد تا بشه انجامش داد..مراقبت از ١بچه خیلی سخته حالا مادر بزرگی رفته خونه..تو فوق العاده کم خواب،به همین دلیل همین که بخوابی باید برم سراغ غذا درست کردن و پستونک شستن و... تازه به آخر برسه. ولی همه ی این سختیها همه ی این بیخوابی ها و شب زنده داری ها خیییییییییییییییلیییییییییی شیرینه، مخصوصا وقتی برام لبخند میزنی.مثل دیشب،که ساعت٢بیدار شدی و خوابت نمیومد منم چون شبش م...