سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

مادری

سلام نازگلی مامان،الهی قربونت برم دختر نازم عشقم..بالاخره موفق شدم برات بنویسم. آخه هر دفعه که من وارد وبلاگت میشدمو چند خط مینوشتم شما بیدار میشدی و گریه میکردی منمباید وبلاگت رو می بستم و میومدم ساکتت میکردم.. همهچیز عوضشده دیگه مثل قبل نیست باید برا هر کاریدقیق برنامه ریزی کرد تا بشه انجامش داد..مراقبت از ١بچه خیلی سخته حالا مادر بزرگی رفته خونه..تو فوق العاده کم خواب،به همین دلیل همین که بخوابی باید برم سراغ غذا درست کردن و پستونک شستن و... تازه به آخر برسه. ولی همه ی این سختیها همه ی این بیخوابی ها و شب زنده داری ها خیییییییییییییییلیییییییییی شیرینه، مخصوصا وقتی برام لبخند میزنی.مثل دیشب،که ساعت٢بیدار شدی و خوابت نمیومد منم چون شبش م...
26 مرداد 1391

دوستای عزیزم

سلاااام به دوستای مهربونم..مامان شیرین تنبل بالاخره اومد دلم خیلی براتون تنگ شده بودهر روز به فکرتون بودم.مخصوصا الهام جون و خاله ریحانه.الهی خوبه خوب باشین.این دخمله ما ١کم شیطونه و به مامانیش فرصت انجام هیچ کاری رو نمیده.اما قول میدم از این بهبعد تند تند بهتون سر بزنم.دوستون دارم ...
26 مرداد 1391

تولد 1ماهگی

نفس من 1ماهگیت مبارک عشقم.. الهی همیشه سالم باشی عمرم ایشالله تولد 100سالگیت مادری خیلی خیلی خیلییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم ساینا جونم ...
12 مرداد 1391

زردی

دوست دارم قبل از هرچیز از یرقان یا همون زردی بگم که چقدر مامانی غصه خورد... روز سوم که رفتیم پیش دکتر صراف زاده گفت زردی شما دهه..٢روز بعد شد١٢و ٢روز بعد شد ١٥.. خلاصه قرار شدشمارو بزاریم تودستگاه..مامانی کلی غصه خورد عزیزم.. بیشتر به خاطر اینکه فکر میکردم مثل گذشته ١جهبه شیشه ایه که توش خیلی گرمه اما خدارو شکر ١مدل دیگه ام بود که دورش باز بود خلاصه ١دستگاه گرفتیم آوردیم خونه.اما همین که روی چشاتو بستیم تو همش سعی میکردی چشم بندتو بکنی.الهی بمیرم چقدر سخت بور برام که با چشم بند ببینمت مخصوصا وقتی که همش تلاش میکری بکنیش.. خلاصه کلی کنارت گریه کردم و غصه خوردم.مامان بزرگی ام همش دعوا میکرد و میگفت ناشکری نکن. بچت سالمه.این چیز مهمی نی...
16 تير 1391

عشقم تولدت مبارک

این عکس 10دقیقه بعد ازتولد گرفته شده نفسم بالاخره١٢تیربه دنیا اومدیانتظار ما به پایان رسید... وزن :3.100kg(اما چون روز دوم دکتر مسئول بیمارستان وزنت کرد تو کارت تولدت زده شده 2.980kg) قد:49cm دور سر:40 بیمارستان ارجمند  خانم دکتر فاطمه میرزایی:فوق تخصص زنان و بارداری و بیماری های جنین. واقعا دستشون درد نکنه هم تشخیصاشون عالی بود هم عملشون.. خدا خیرشون بده. راستی اولین دکتر که معاینت کرد:دکتر صراف زاده واز اون به بعد تو میبرم پیش دکتر نیک نفس :فوق تخصص اطفال سر فرصت حتما جزئیات رو برات مینویسم..   خیلی خیلی خیلییییییییییییییییییی دوستت دارم بیشتر ازدیروز و کمتر از فردا   ...
12 تير 1391

روزای آخر

  عشق مامان داریم برا دیدنت لحظه شماری میکنیم معلوم نیست کی دلت بخواد بیای اما ما بیصبرانه منتظرتیم.. فردا آخرین امتحانمه خداکنه اینم به خوبی تموم شه تا با خیال راحت منتظرت بمونم.. ٢شب پیش یعنی ٥شنبه رفتم آرایشگاه خاله آرمینه موهامو سشوار کشیدم بعدم با بابایی رفتیم آتلیه پانیذ تا عکس بارداری بگیرم اما توراه تصادف کردیم و در عقب ماشین کلا رفت تووو.. اما خداروشکر بخیر گذشت بعد رفتیم عکسمون رو گرفتیم بعدم شام با عمو حامد اینا و خاله جون شام رفیم پدیده .اما بابایی خیلی برا ماشینش ناراحت بود... الان که برات مینویسم دقیقا ٤ساعته که بابایی رفته تعمیرگاه،تا وقتی گل دخترمون میاد همه چی مرتب باشه.. آخه ما عاشقتییییییم نفسم زندگیم.. خیلی د...
10 تير 1391

ترس

نازگل مامان ١٠روز بیشتر تا زایمان والبته دیدن صورت قشنگت نمونده خیلی خوشحالم اصلا نمیتونم حالمو توصیف کنم اما از طرفی واقعا ترسیییییییییییییییییییییییییدم ترس ترس ترس، ترس از زایمان طبیعی،تا دیروز مشکلی نداشتم اما یهو ترس و دلهره اومد سراغم.... آخه تو خانواده ی ما کسی زایمان طبیعی خوب وراحتی نداشته!!!!!!!! حالا چیکار کنم نمیدونم........... بابایی خیلی دلداری میده.تازه قراره موقع زایمان بیاد تو اتاق زایمان و کنارم باشه اما بازم میترسم.. حالا ١١تیر آخرین امتحانمه البته همون روزم نوبت دکتر دارم اگه تا اون روز زایمان نکنم از خانم دکتر میخوام که اگه بشه سزارین بشم،حالا امیدش به خدا.. ایشالله هرچی خیره پیش بیاد. ولی نفسم تو تا چند روزدیگه میای...
6 تير 1391

1ماه اخیر

سلام عشق مامانی نفس مامانی.ببخش این چند روز چیزی برات ننوشتم آخه خیلی درگیر امتحانامم. تا امروز 3تاشو دادم 3تای دیگه مونده. توروخدا 1وقت زودتر به دنیا نیای تا مامی امتحاناشو بده... الهی من فدات شم این روزا اینقدر اتفاقای جورواجور افتاده از روز پدر بگیر تا تولد من و باباییو دوباره دکتر رفتن.. راستی این دفعه که رفتم دکتر خانم دکتر تورو نشونم داد..مژه هات موهات چشات بینی و... خلاصه خوشکل مامان حالش خوبه خوبه بود تازگی خیلی ورجه وورجه میکنی وفشار میاری و معده ی مامانی خیلی اذیت میشه اما خب هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد امروزم نوبت دکتردارم فکر کنم آخرین باریباشه که میرم دکتر از اتاقت برات بگم که چقدر خوشکل شده مبارکت باشه مادری کلی...
3 تير 1391

8 خرداد

سلام عشقم ،زندگیم ،نفسم خوبی مامانی؟ خبر خوب برات دارم اگه گفتی.... امشببالاخره ساعت 10.30 تخت خوشکلتو آوردن هوررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااا . عزییییزم اینقدر ناز شده خدارو شکر با رنگ اتاق و لوستر هم هماهنگه ، فقط بابایی خیلی اصرار داره که هم قالیت و هم موکت رو دوباره عوض کنیم!!! احتمالا از امروز میریم دنبالش. دیشب سر این که اتاقت رو چجوری بچینیم با بابایی و دایی امین کلی بحث کردیم اما قرار شد بعد از موکت کردن اتاق تصمیم نهایی رو بگیریم.اینقدر خوشحاااااالم که باورت نمیشه آخه دیگه فقط 39 روز به اومدنت مونده عروسکم فقط دعا کن مامانی امتحاناشو راحت وخوب بده.. آخه دقیقا شما 6روز بعد از آخرین امتحانم به دنیا می...
8 خرداد 1391

کدوم یکی؟؟

سلام جیجرووو مامان الهی فدات شم الان داری شیطونی میکنی... به نظرم داری فوتبال بازی میکنی یهو شکمم از اینور میره اونور و تا اونجایی که میتونی فشار میدی و گاهی خودتو گلوله میکنی الهی مامانی فدات شه گلوله ی من چند ماهه ذهنم مشغوله انتخاب اسم قشنگته اما بی نتیجه است از زمانی که ٢ماهه بودی تا الان.. اما حالا چیکار کنم؟ دیگه چیزی تا به دنیا اومدنت نمونده ومن هنوز به نتیجه نرسیدم.. از بابایی هم که کمک میخوام میگه هرچی تو بگی.. میگه فامیلشو منمیزارم اسمشو تو خیلی کار قشنگیهاما خیلی ام سخته.. من اوایل میگفتم کیاناحتی اسم وبلاگتم کیانا بود اما بعد پشیمون شدیم ،مونده بودیم که بزاریم شیوا یا شیدا که به رای اکثریت قرار شد بز...
7 خرداد 1391