سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

مادرانه

                                       به هر ناراحتی کوچک خشمگین شدن و به دیگران پریدن ، نشان غرور بی اندازه یا کم عقلی است .                                                         &nb...
12 ارديبهشت 1391

سفر مشهد

خاله فاطمه دیروز از طرف مدرسه با دوستاش رفت مشهد.مامان بزرگی امبا بابا بزرگی فرصت رو غنیمت شمردن و امروز رفتن.١هفته ای باید تنها باشیم و تو خونه بمونیم.خداکنه بهشون خوش بگذره و به سلامتی برگردن. دیشب خوابتو دیدم. عشقم کلی بغلت کردمو بوسیدمت البته تو خواب طبیعی به دنیات آوردم خیلی درد نداشت خداکنه تو واقعیتم همینجور باشه تو دل مامانی حسابی به خودت برس تا تپلی شی دخملم.مامانی خیلی دوستت داره عروسکم عشقم       ...
11 ارديبهشت 1391

کبک...

امروز امین زنگ زد وگفت ٢تا کبک برا نی نی آوردم!!!تعجب نداره ،آخه من هفته قبل ازخانم برادر زری خانم(عمو امان)شنیدم که اگه تو دوران بارداری کبک و خرگوش بخورم نی نی ما، که شما باشی آروم میشه و پر خواب،منم گفتم ضرر که نداره پس امتحان میکنم.هم فاله هم تماشا.. خلاصه رفتیم خونه مامان بزرگی که دیدیمای وای کبکها زنده ان دلمون نیومد بکشیمشون تامرتضی اومد و کشتشون ولی هنوز نخوردمشون. اما برات بگم از مهزاد آخه اونم اونجا بود.با کاراش کلی مارو سرگرم کرد.اینقدر نازه و بامزه . ١بچه ی فوق العاده شیرین.واقعا دوسش دارم .مطمئنم دوستای خوبی برا هم میشید   ...
10 ارديبهشت 1391

خواستگاری

امشب آقا حمید وخانواده محترمشوناومدن خواستگاری عمه هانی. آقا حمید مرد فوق العاده ایه،فکر کنم خیلی همدیگرو دوست داشته باشن خداکنه هانی جون خوشبخت باشه به تمام خواسته هاش برسه. امشب همه چی عالی بود. آرش و کسرا هم با شیطونیاشون همه رو سرگرم کردن آخر شب بعد از اینکه مهمونارفتن بابایی رو مجبور کردم به جای من به هانی جون کمک کنه و ظرفارو بشورن آخه مامان طاهره خیلی خسته بودو طفلی بابایی وهانی١ساعت تمام مشغول ظرف شستن بودن منو مامان بزرگی هم خشک میکردیمو جا میدادیم.دست بابای مهربون درد نکنه.بابایی دوستت داریم به امیدخوشبختی هانی جون و آقا حمید ...
10 ارديبهشت 1391

خبر خبر..

  خبرای خوب دارم شیدا جونم عروسکم الهی قربونت برم الان بابایی خبر داد که با کلی دوندگی و پارتی بازی وبگیرو ببند تونست جلوی حکم ماموریتش رو بگیره و نره ارزوئیه به این میگن ١پیروزیه شیرین باورم نمیشه به افتخار باباییه مهربون بزن قدش دیگه قرار نیست برا ١ماه ازش دور بشیم،خدایا هزاراااااااااااان بار شکرت.اگه بابایی میرفت دق میکردم.. آقای مدیر ما بردیم... بازم مثل همیشه بابایی برنده میشه ،بابایی دوستت داریم خدایا ممنونتم ...
6 ارديبهشت 1391

مادرانه

  هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد، به آرامشی عظیم دست می یابی! بگذار خنده ات، خنده ای از ته دل باشد. چنین خنده ای پدیده ای نادر است! کسی می تواند بخندد، که طنز آمیزی و تمامی بازی زندگی را می بیند. کوتاه ترین راه برای گفتن دوستت دارم لبخند است! شادی اگر تقسیم شود، دو برابر می شود! غم اگر تقسیم شود، نصف می شود! همیشه با دیگران بخندیم و هرگز به دیگران نخندیم! یادت باشد: "انسان های خندان و شاد به خداوند شبیه ترند!" کمی موسیقی گوش کن، برقص، بخند (حتی به زور)، آنگاه بنشین و نظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را! فراموش نکن! همین لحظه را، اگر گریه کنی یا بخندی! بالاخره می گذرد، امتحان ...
6 ارديبهشت 1391

خداکنه بابا نره...

سلام نی نی نازم ،دختر خوشکلم فکر کنم حالت خوبه خوبه،آخه تو دل مامانی خیلی وَرجه وورجه میکنی الهی قربونت برم من مامانم ،عروسکم اما مامانی دلش گرفته و نگرانه،آخه دیروز عصر به بابایی خبر دادن که شاید قرار باشه برا ١ماه بره ارزوئیه واین یعنی ١غم بزرگ برا من. آخه دوست ندارم ١ماه از بابا دور باشم از دیشب تا الان کلی غصه خوردم طفلی بابایی هم خیلی خیلی ناراحته و نگرانه ماست..حالا بهم قول داده تمام تلاششو بکنه تا نره،خدا کنه بابایی نره...خیلی سعی میکنم به خاطر شما ناراحت نباشم اما وقتی یادش میوفتم تمام غم عالم میریزه تو دلم، متاسفانه منم به خاطر دانشگاه نمیتونم باهاش برم پارسال هم بابایی مجبور شد ٤٠روز بره اهواز،واقعا سخت بود خدا کنه دیگه تکرار...
5 ارديبهشت 1391

بازم دکتر

وااااای خدای من!!!!! دکتر رفتن از این سخت تر میشه؟ این خانم دکتر ما خیلی سرش شلوغه برا همین هروقت که میرم باید کلی منتظر بمونم ... این ماه ساعت 3 رفتم ساعت 12 شب نوبتم شد!!ولی خب از اونجایی که منو بابایی 1جا بند نمیشیم بین 3 تا 12 رفتیم ددر دودور اول رفتیم برا دخمل خوشکلمون چوب سرویس خوابشو انتخاب کردیم تا بابای سودابه جون برامون هرچه زودتر بسازنش بعد رفتیم خونه مامان طاهره که دیدیم کسرا و سامیار اونجان. بس که جیغ زدن و دعوا وگریه کردنپا به فرارگذاشتیم از اونجایی که امروز یعنی 26فروردین سالگرد نامزدیمون بود تصمیم گرفتیم بریم برا هم هدیه بخریم که در نهایت برا شیدا جونم 100تا توپ خریدیم بعدشم شام رفتیم جگرکی کلی خوردیم واین شد 1 جشن به یاد...
5 ارديبهشت 1391

سالگرد عشق مامانی و بابایی

عروسکم میدونی امروز چه روزیه؟ بله امروز یعنی ٨ فروردین روز ازدواج مامانی وباباییه. بابایی ٢٧ اسفند اومد خاستگاری و٨فروردین عقد بستیمو٢٦ فروردین جشن نامزدی گرفتیمو ٣٠ شهریورم عروسی البته ناگفته نماند که منو بابایی بیشتر از ١سال به این موضوع فکر کردیم وبعد خاستگاری و.... خلاصه الان که سالگرد ازدواجمونه شما ٥ماهو٢٠روزه که تو دل مامانی هستی وما خیلی خیلی خیلی از بودنت خوشحالیم عروسک خوشکلم.الان که برات مینویسم داری ورجه وورجه میکنی نفسم راستی ١چیزیو یادم رفت بگم منو بابایی عاشق همیم ما با هم واقعا خوشبختیم و چیزی کم نداریم جز ١دختره خوشکل و ناناز که اونم تو راهههههه تو بهترین هدیه ای هستی که منو بابایی تو این روز میتونستیم به هم بدیم. ...
8 فروردين 1391

سال نو مبارک

حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو حتماً قشنگ می شودامسال حال تو با آن زبان فاخر و ایرانی اصیل فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو سال نوتمبارک دختر نازم   سال٩٠هم تموم شد ولی این سال با سالهای قبل خیلی فرق داشت کلی اتفاق خوب برامون افتاد امیدوارم سال ٩١هم سال خوبی باشه. امسال اولین عید نوروز زندگی مشترکمونرو با تو بابایی جشن گرفتیم البته شما تو دل مامانی هستی ولی تکون خوردنات رو با چشمم میشه دید.امیدوارم سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم پسته کوچولوی مامان . مامان و بابا خیلی دوستت دارن ...
1 فروردين 1391