بازم دکتر
وااااای خدای من!!!!! دکتر رفتن از این سخت تر میشه؟این خانم دکتر ما خیلی سرش شلوغه برا همین هروقت که میرم باید کلی منتظر بمونم... این ماه ساعت 3 رفتم ساعت 12 شب نوبتم شد!!ولی خب از اونجایی که منو بابایی 1جا بند نمیشیم بین 3 تا 12 رفتیم ددر دودوراول رفتیم برا دخمل خوشکلمون چوب سرویس خوابشو انتخاب کردیم تا بابای سودابه جون برامون هرچه زودتر بسازنش بعد رفتیم خونه مامان طاهره که دیدیم کسرا و سامیار اونجان. بس که جیغ زدن و دعوا وگریه کردنپا به فرارگذاشتیم
از اونجایی که امروز یعنی 26فروردین سالگرد نامزدیمون بود تصمیم گرفتیم بریم برا هم هدیه بخریم که در نهایت برا شیدا جونم 100تا توپ خریدیمبعدشم شام رفتیم جگرکی کلی خوردیم واین شد 1 جشن به یاد ماندنیتازه بعد از همه ی این کارا رفتیم دکتر و خانم دکتر گفتن دخترخوشکلت همه چیزش عالیه و الان 28 هفتشه و1209گرم وزن داره الهی قربون تپلی هاش بشم من. راستی امروز نی نی همسایمون به دنیا اومد دختره. 1همبازی برا تو
مامان و بابا 1عالمه دوستت دارن عشق من ملوسکم