چند روزی با کسرا کوچولو
بالاخره حال ساینا بهتر شد و ما فرصت کردیم دو هفته آخری که کسرا کوچولو و سودابه جون و عموحامد
ایران بودن بیشتر باهم بگذرونیم و کلی خوش بگذرونیم .
البته اگه ساینا و کسرا اجازه میدادن!!!
جالب بود هر وقت ساینا اذیت میکرد کسرا خوب بود و هر وقت کسرا اذیت میکرد ساینا خوب بود ،
کلا هماهنگ کرده بودن یه حالی به مامان باباهاشون بدن!!!
اما در کل خیلی خوب بود و خوش گذشت،البته برا من اینجوری بود امیدوارم به اوناهم خوش گذشته باشه..
هرچند که به خاطر 1سری مشکلات نتونستیم از همون روزای اول باهاشون باشیم !!!
1روز از اون روزا رو به عوت سودابه جون رفتیم بنگون (بافت) خونه مادر بزرگ سودابه جون..
نمیدونم بگم خوش گذشت یا سخت..آخه 1 شب ساینا اینقدر گریه کرد که بردیمش بیمارستان و دکتر
گفت چیزیش نیست اما آخر دلیل گریه هاشو نفهمیدم شاید چیزی نزدیک 12 ساعت بغلم بود و بغل
کسی نمیرفت..کلا با عمو حامد در حال دور زدن با ماشین و خواب کردن ساینا بودیم
اونشب کلی خجالت کشیدمو مدام به خودم میگفتم کاش باهاشون نرفته بودیم و برنامه اونا روبه هم نمیریختیم.
اما از من بپرسن میگم خوش گذشت آخه منمعمولا سختیها یادم میره و خوشی ها یادم میمونه!! شاید دلیلش اینه
اما در کل جای خیلی قشنگی بود هواش عااااااااالی بود اما شبهاش خیلی سرد بود
چقدر دلم برات تنگ شده کسرا جوووونم
اینجاهم رفته بودیم ماهان جای همه خالی خیلی خوش گذشت اولش ساینا خواب بود
بعد بیدار شد
به لطف عموحامد عکسی از خودمون نداریم جز همینا ،کلا از منظره گرفته.. دستشون درد نکنه.
خدایا شکرت