اینگونه گذشت
منو ساینا این روزا حسابی درگیریم البته نه اینکه فکر کنین درگیر ١کار خاص.. نه بلکه درگیر همدیگه ایم!!!! اره دیگه برا خودمون روزگاری داریم
این روزا اتفاقات زیادی افتاده خوب ُ بد..
اول اینکه بگم بعد از برگشتنمون از بندر مامانبزرگ ساینا یعنی مامان بنده ١هفته بیشتر موندن و مسئولیت خاله فاطمه و مدرسه فرستادن و شام و ناهار دادنش شد به عهده ی من و از اونجایی که ساینا خانوم ناز نازی اجازه نمیدن مامانی از کنارشون تکون بخوره بنده دیگه هیچوقت آزادی نداشتم که بیام سراغ وبلاگت..چونوقتایی هم که خواب بودی کلی کار داشتم
همون روزابود که دخمل ناز مامانی به اولین عروسی دعوت شد١٨/١١/٩١ که عروسی فرزانه جون(نوه ی عمه ی بابا) دعوت شد و بااینکه اون روز این شیطون بلا از اون روزاش بود که دلش میخواست اذیت کنهاما خداروشکر تو تالار خیلی اذیت نکرد..
بعد ازاونم ١تولد و ١عروسی و ١نامزدی دعوت شدیم که من فقط شما رو باخودم نامزدی بردم بقیه اش تنهایی رفتیم فکر کردم اینجوری کمتراذیت میشی نانازم
اما از حق نگذریم دیگه برا خودت خانومی شدی و کمتر اذیت میکنی و تنها مشکل،مشکل وابسته شدن شدید به منه که تا از کنارت بلند شم یا لباس بیرون بپوشم غوووغاااا میکنی
راستی جمعه ی هفته ی قبل با خاله ها و دایی های مامانی رفتیم آبشار راین..هوا عالی بووود (البته فقط تو آفتاب)کلی اونجا خوش گذروندیم اما شما تقریبا تمام مدت خواب بودی عکساشو میزارم برات
دیگه از کجا برات بگم؟؟؟
آهااااان مهمترین خبر و اصلی ترین خبر و درواقع اصلی ترین دلیل غیبت طولانی ما که اینه :
بالاخره ساینا و مامان باباش بعد از ٦ماه آوارگی ودربه دری توی خونه یپدر بزرگها سرانجام در تاریخ ٢٥/١١مصادف با ولنتاینبه خونهی خودمون برگشتیم
همونطور که قبلا برات نوشته بودم ما به دلیل درس و دانشگاه بنده+عادت شما به گهواره این مدت طولانی آواره بودیمکه خداروشکر به سر رسید اما مشکل اینجاست که به شلوغی عادت کردی الان که تنهایی خیلی بهونه میگیری همش میخوای بغل شی و من به بدبختی ١ناهار درست میکنم بقیه کارا بمااااند...
چند روزیه تو فکر اینم که برات ١جشن دندونی کوچیک اما شکیل بگیرم (آخه اوضاع مالی خرابه
اما منتظرم سودابه جون وکسرا هم بیان تا بیشتر بهمون خوش بگذره..خدا بخواد ١ اسفند ساعت ١٠ میرسن کرمان به سلامتی
اما مامانی نگران نباش تو فکرت هستم
الان ٢روزه که بهت تخم مرغ میدم میخوری اما اب سیب تو پستونک دوست نداری فقط با قاشق میخوری
بخوووور مادری نوووووش جونت گوشت شه به تنت
عروسک مامان من کلی کار خوب و بد یاد گرفته سریع تقلید میکنه هوشش خیلی زیاده قربونش برم مثلا
همین که ١ آهنگ بشنوه یا صدای دست به گوشش یرسه با دهنش تق تق میکنه(به قول مامانبزرگش بشکَن میزنه)
به تقلید از باباش صدای غُرش شیر در میاره!!!
موش میشه اونم در ٢ نوع که ١نوعش رو از بابایی یاد گرفته
ماهی میشه
هروقت بوسش کنیم سریع صدای بوس کردن درمیاره
با دستش محکم روی میز اُپن آشپزخونه و..غیره میزنه اگه عروس صوتی هم دستش باشه اینکارو با میل بیشتری انجام مبده تا صدای عروسکش دربیاد که اینم به تقلید از باباش
از همه مهمتر اینه که تازگی میگه "وا وا"به معنی باباکه اینو خودم یادش دادم قربونش برم الهی تند تند پشت سر هم میگه وا وا وا وا...
دقیقا هر وقت باباش رو ببینه میگه
مامان هم که قبل میگفت بیشتر وقت هایی میگه که ناراحت باشه و کمک بخواد یا خوابش بیادکه میگه ماما
و هر وقتم که عصبی بشه یا درد داشته باشه میگه من
الهی مامان فدای من گفتنت شه جوووووجه
الهی هیچوقت درد نداشته باشی
کلی عکسم داره ناز گل مامان که میزارم تو ادامه مطلب
تا یادم نرفته میخواستم از خاله الهام مهربووووووون و دختر نازش تیانا جونممم که عاااااشقشم ١ دنیا تشکر کنم که همیشه بهمون سر میزنن
الهام جونم خیلی دوستت دارم دوست خوبه من
اینجا راینِِکه ساینا برا اولین بار اومده
1کوچولو هم برف باریده بود
این کپل رونگاه کنین الهی قربونت شم من
بعد از راین هم طبق معمول رفتیم باغ شازده و 1 سر به شازده زدیم
اینجاهم مامانبزرگ داشت سبزی میشست شما هم از موقعیت استفاده کردی و تو حیاط بازی کردی
چه آفتابی!!! چشمای جوجه ی منو اذیت میکنه
از همین الان مشخصه که عاشق علم و مطالعه ای.. کافبه 1 کتابی رو زنامه ای به دستت برسه اونوقته که جنازشو با افتخار تحویل میدی تازه اگه شانس بیاریم نخوریش
اینم قیافه متعجب و ذوقزده ی ساینا بعد از بازگشت به خونه
یعنی انجا اتاق منه؟؟؟؟؟؟پس ما تا الان کجا بودیم!!!
اولین خواب ساینا بعد از 6ماه تو خونه ی خودمون
فرداشم کلی بازی کردی و ذوق زده بودی
اینم 2تا مروارید خوشکل خانوم که به بدبختی 1عکس ازش انداختم
قربون نیم رخ خوشکلت برم من نفسم
دختر خوشکلم همه ی زندگی دوستت دارم ایشالله همیشه سالم و خندون باشی