سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

اینگونه گذشت

1391/11/29 18:35
نویسنده : مامانی
550 بازدید
اشتراک گذاری

منو ساینا این روزا حسابی درگیریم البته نه اینکه فکر کنین درگیر ١کار خاص.. نه بلکه درگیر همدیگه ایم!!!!Shocking Smile Graphic اره دیگه برا خودمون روزگاری داریم

این روزا اتفاقات زیادی افتاده خوب ُ بد..

                 

اول اینکه بگم بعد از برگشتنمون از بندر مامانبزرگ ساینا یعنی مامان بنده ١هفته بیشتر موندن و مسئولیت خاله فاطمه و مدرسه فرستادن و شام و ناهار دادنش شد به عهده ی من و از اونجایی که ساینا خانوم ناز نازی اجازه نمیدن مامانی از کنارشون تکون بخوره بنده دیگه هیچوقت آزادی نداشتم که بیام سراغ وبلاگت..چونوقتایی هم که خواب بودی کلی کار داشتم

همون روزابود که دخمل ناز مامانی به اولین عروسی دعوت شد١٨/١١/٩١ که عروسی فرزانه جون(نوه ی عمه ی بابا) دعوت شد و بااینکه اون روز این شیطون بلا از اون روزاش بود که دلش میخواست اذیت کنهاما خداروشکر تو تالار خیلی اذیت نکرد..

بعد ازاونم ١تولد و ١عروسی و ١نامزدی دعوت شدیم که من فقط شما رو باخودم نامزدی بردم بقیه اش تنهایی رفتیم فکر کردم اینجوری کمتراذیت میشی نانازم

اما از حق نگذریم دیگه برا خودت خانومی شدی و کمتر اذیت میکنی و تنها مشکل،مشکل وابسته شدن شدید به منه که تا از کنارت بلند شم یا لباس بیرون بپوشم غوووغاااا میکنی

                  

راستی جمعه ی هفته ی قبل با خاله ها و دایی های مامانی رفتیم آبشار راین..هوا عالی بووود (البته فقط تو آفتاب)کلی اونجا خوش گذروندیم اما شما تقریبا تمام مدت خواب بودی عکساشو میزارم برات

                 

دیگه از کجا برات بگم؟؟؟

آهااااان مهمترین خبر و اصلی ترین خبر و درواقع اصلی ترین دلیل غیبت طولانی ما که اینه :

بالاخره ساینا و مامان باباش بعد از ٦ماه آوارگی ودربه دری توی خونه یپدر بزرگها سرانجام در تاریخ ٢٥/١١مصادف با ولنتاینشِـــکـــلـَــک هــاے عـَــروسـَــــکبه خونهی خودمون برگشتیم36_2_15.gif

همونطور که قبلا برات نوشته بودم ما به دلیل درس و دانشگاه بنده+عادت شما به گهواره این مدت طولانی آواره بودیمکه خداروشکر به سر رسید اما مشکل اینجاست که به شلوغی عادت کردی الان که تنهایی خیلی بهونه میگیری همش میخوای بغل شی و من به بدبختی ١ناهار درست میکنم بقیه  کارا بمااااند...

                 

چند روزیه تو فکر اینم که برات ١جشن دندونی کوچیک اما شکیل بگیرم (آخه اوضاع مالی خرابهنیشخند

اما منتظرم سودابه جون وکسرا هم بیان تا بیشتر بهمون خوش بگذره..خدا بخواد ١ اسفند ساعت ١٠ میرسن کرمان به سلامتی

اما مامانی نگران نباش تو فکرت هستمچشمک 

                 

الان ٢روزه که بهت تخم مرغ میدم میخوری اما اب سیب تو پستونک دوست نداری فقط با قاشق میخوری

بخوووور مادری نوووووش جونت گوشت شه به تنت

عروسک مامان من کلی کار خوب و بد یاد گرفته سریع تقلید میکنه هوشش خیلی زیاده قربونش برم مثلا

همین که ١ آهنگ بشنوه یا صدای دست به گوشش یرسه با دهنش تق تق میکنه(به قول مامانبزرگش بشکَن میزنه)

به تقلید از باباش صدای غُرش شیر در میاره!!!

موش میشه اونم در ٢ نوع که ١نوعش رو از بابایی یاد گرفته

ماهی میشه

هروقت بوسش کنیم سریع صدای بوس کردن درمیاره 

با دستش محکم روی میز اُپن آشپزخونه و..غیره میزنه اگه عروس صوتی هم دستش باشه اینکارو با میل بیشتری انجام مبده تا صدای عروسکش دربیاد که اینم به تقلید از باباش

از همه مهمتر اینه که تازگی میگه "وا  وا"به معنی باباکه اینو خودم یادش دادم قربونش برم الهی تند تند پشت سر هم میگه وا وا وا وا...

دقیقا هر وقت باباش رو ببینه میگه

مامان هم که قبل میگفت بیشتر وقت هایی میگه که ناراحت باشه و کمک بخواد یا خوابش بیادکه میگه ماما

و هر وقتم که عصبی بشه یا درد داشته باشه میگه من

الهی مامان فدای من گفتنت شه جوووووجه

الهی هیچوقت درد نداشته باشی

کلی عکسم داره ناز گل مامان که میزارم تو ادامه مطلب

 تا یادم نرفته میخواستم از خاله الهام مهربووووووون و دختر نازش تیانا جونممم که عاااااشقشم ١ دنیا تشکر کنم که همیشه بهمون سر میزنن

الهام جونم خیلی دوستت دارم دوست خوبه منя тебя люблю

 

 

 

 

                

 

اینجا راینِِکه ساینا برا اولین بار اومده

 1کوچولو هم برف باریده بود

ساینا

ساینا

ساینا

ساینا

این کپل رونگاه کنین الهی قربونت شم من

ساینا

بعد از راین هم طبق معمول رفتیم باغ شازده و 1 سر به شازده زدیمنیشخند

ساینا

ساینا

اینجاهم مامانبزرگ داشت سبزی میشست شما هم از موقعیت استفاده کردی و تو حیاط بازی کردی

ساینا

چه آفتابی!!! چشمای جوجه ی منو اذیت میکنه

ساینا

از همین الان مشخصه که عاشق علم و مطالعه ای.. کافبه 1 کتابی رو زنامه ای به دستت برسه اونوقته که جنازشو با افتخار تحویل میدی تازه اگه شانس بیاریم نخوریشنیشخند

ساینا

ساینا

اینم قیافه متعجب و ذوقزده ی ساینا بعد از بازگشت به خونه

یعنی انجا اتاق منه؟؟؟؟؟؟پس ما تا الان کجا بودیم!!!

ساینا

 

اولین خواب ساینا بعد از 6ماه تو خونه ی خودمون

ساینا

فرداشم کلی بازی کردی و ذوق زده بودی

ساینا

 

ساینا

ساینا

اینم 2تا مروارید خوشکل خانوم که به بدبختی 1عکس ازش انداختم

ساینا

قربون نیم رخ خوشکلت برم من نفسم

ساینا

      

  دختر خوشکلم همه ی زندگی دوستت دارم ایشالله همیشه سالم و خندون باشیred lips kiss and say love you animated gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

ماماني كسرا
29 بهمن 91 22:37
عزيزم چقدر ناز شده ماشالله بزرگ شدي ساينا جون
نیم وجبی
30 بهمن 91 13:37
عروسک خوشگلم همیشه لبات خندون باشه
خیلی خیلی نازییییییییی مخصوصا عکس آخرتو خیلی دوس دارم
همیشه به گردش و شادی و عروسی مامان عزییییز


مرسی نیکو جووووون شماهم همینطور




الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:07
الهي قربونت برم كه اومدي .شنيدي ميگن طرف خودش اباديه؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم ابادي هستي يعني از حضورت لذت ميبرم .
خدارو شكر كه اتفاقهاي خوب افتاده براتون
دلم يه ذره شده بود
ممنون از اين همه اظهار لطف نسبت به تيانا


عزیز دلم لطف داری به ما.قربونت برم خیلی خوشحالم که با شما اشنا شدم باعث افتخاره برا منو ساینا:تیانارو خیلی دوست دارم مثل سایناالبته مامان الهامم خییییلی دوست دارم

الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:08
انشالله كه كسرا جون و سودابه جون هم بسلامتي برسن و چشم و دلتون روشن بشه.


مرسی عزیزم.الان کسرا رسیده و پیشمونه

الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:09
هميشه به جشن و شادي باشيد
من كه دلم پر ميزنه واسه يه جشن عروسي اما فكر ميكنم تيانا اذيت بشه


نه تیانا دختر ارومی هسته حالا امتحان کن :-*
الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:10
الهي قربونش برم زودتر جشن دندونيشو بگير و عكساشو برامون بذار كه هلاكشم


کاش میشد شماهم بیاین و جشن مارو قشنگ تر کنین

الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:14
الهي قربونت برم ورودت به خونتون مبارك


مرسی خاله جون

الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:14
مرواريداي نانازت مبارك
الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 14:17
هميشه به گشت و گذار فرشته كوچولو با لب خندون و دل خوش و سلامتي كامل


مرسی دوست خوبم شماهم همینطور

الهام مامان تيانا
30 بهمن 91 17:52
شيرين جون تل تو موهاي ساينا رو خودت بافتي؟؟؟؟؟؟؟؟/
خيلي قشنگه و بهش مياد


مرسی الهام جونم :نه خالم براش بافته چشات قشنگ میبینه

مامان موش موشک
1 اسفند 91 16:07
عزیزم دلم برا ساینا 1ذره شده بودایول آشپزخونه 6ماه تعطیل بوده ایشالله همیشه به گشت و گذار و خوشگذرونی باشه روزگارتون ساینا رو ببوس


آره 6ماه تعطیل مرسی عزیزم توهم رونیا جونمو ببوس
الهام مامان تیانا
1 اسفند 91 16:09
تا خیلی نگذشت زودتری اینکارو بکن سوراخ کن گوشای ساینا جونمو ببینم حتما جه شیون بلایی میشه


حتما به زودی
الهام مامان تیانا
1 اسفند 91 16:19
شیرین جووون نمیدووونی جقدر ذووووووووووووقزده ام که
مینینمتون
خیییییییییییییییییییلی خوشحال شدم باور کن روحی ام خیییلی عوض شدساینا جونمو ببووووووووووووووس


عزیز دلم مرسی فدات شم منم هر وقت عکسای جدید تیانا رو میبینم روحیه ام عوض میشه و شاد میشم.*:لطف داری الهام جونم
الهام مامان تیانا
1 اسفند 91 16:21
شیرین جون ترسیدی ببریش نزاره برقصی؟؟؟؟؟؟؟؟

اره 1جورایی
ولی فکر کردم اینجوری برا خودش بهتره


فهیمه مامان سینا
1 اسفند 91 17:51
وایی ماشاالله چه بزرگ شده ساینا گل عجب لباسای خوشملی چه کپل خوشملی موهاشم بلند شده ها
الهام مامان آوینا
3 اسفند 91 22:56
سلام.......... راین کجاست؟؟؟؟؟؟تا به حال نشنیدم ؟؟؟؟؟؟؟// عکساش خیلی جیگر شده این ساینای عزیز... علی الخصوص پالتوش.... بابا از حالا بچه را با کلاس بارمیاریو و پالتو پوش.... شیرین جوووووووووووووون اسپند را دود کن گلکم...


مرسی الهام جونم
راین از شهرستان های اطراف کرمانه..ایشالله بیای خودم ببرمت خیلی قشنگه
فهیمه مامان سینا
4 اسفند 91 2:12
کجایی
درگیر پروزه ای...؟؟
موفق باشی مامان مهربون



مرسی خاله فهیمه جون
فهیمه مامان سینا
6 اسفند 91 0:08
کوشی
نیم وجبی
6 اسفند 91 12:16
سلام عزیزم..وب کسری به دلایل شخصیی دیگه آپ نمی شه ولی من خودم هر چند وقت یه بار بهتون سر میزنم


ای وااااااااای چرا آخه
مرسی کهخودت بهمون سرمیزنی نیکوجون
الهام مامان تيانا
8 اسفند 91 12:46
سلام عزيزدلم پس كجاييد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اي بابا هنوز هم درگيريد؟
بوسسسسسسسس


آره الهام جون تو که میدونی من این روزا خیلی درگیرم
مرسی عزیزم
فهیمه مامان سینا
11 اسفند 91 18:21
کجایی؟؟
خوبی؟؟ساینا جونم خوبه؟؟


سلام فهیمه جون حاین دختر حسابی منو مشغول کرده و دستموگذاشته تو حنا
ما خوبه خوبیم مرسی عزیزم