سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

اولین سفر به بندر

سلاااااااااااااااااام ما اومدیم جای همتون خاااالی بود خیلی خوش گذشت هوا هم که عالی بود دخمل نازمون اولین سفر برون استانیشُ تجربه کرد الهی فداش شم اینقدر خوش سفر و ماهه ذره ای اذیت نکردتازه بهقول باباش ما کلی اذیتش کردیم آخه اونجا از گهواره(به قول کرمونیا گاچو) گرفتیمش الان دیگه راحت رو پا خواب میره عروسک نازم برا گهواره هم اصلا اذیت نکرد.. جالب اینجاست کرمان هرکار کردم نتونستم رو پا خوابش کنم اما اونجا به راحتی خواب رفت اوووونم تو 1خونه شلوغ و پرسر صدا..اخه علاوه برما 3نفر مامان بزرگ بابابزرگو خاله ساینا وهمینطور مامانبزرگ و زنداییو دختر دایی مامان ساینا هم بودن خلاصه جای همتون خیلی خالی ایشالله که باهم بریم رااااستی سای...
14 بهمن 1391

1نفس راااحت..

آخیییییییییییش.... بالاخره تموم شد امروز٨بهمن ماهاگه خدا بخواد درسو تحویل و.. تموم شد حالا فقط ١مامان میمونه با ١دخمل کوچولو با کلی وقت آزاد و کار انجام نشده سلااااااااااااااااااااام سلامبه دخمل خوشکلم و به همه ی فرشته های مهربونی که اینمدت که ما نبودیم منتظرمون بودن دلم برا همتون تنگ شده ١دنیااااااااااااااااااااا این ١ماه اخیر اتفاقای زیادی افتاد از همه مهمتر امتحانت من بود که خداروشکر به خیر گذشت تحویلمم که امروز دادمو منتظر نتیجه ام..ناگفته نماند که پروژه اصلیه رو خرداد باید تحول بدم اما خب وقت زیاده.. دست مامان بزرگ هاو بابازرگهای ساینا+عمه هانیه درد نکنه که کلی کمکم کردن ایشالله که منو ساینا جبران کنیم دخمل مامان ...
8 بهمن 1391

6ماهگی ساینا

  دختر نازم بالاخره موفق شدم بیام و برات ١پست جدید رو بزارم اتفاقات جدید رو ثبت کنم مامانی رو ببخش آخه امتحانام شروع شده همزما تحویل پروژه.. وقت کم میارم معمولا تا4 صبح بیدارمو به کارام میرسم از اینا که بگذریم باید بکم این چند روز اتفاقای خوب و بد زیادی افتاده،از جشن 6ماهی6نفره ی نیم سالگی ساینا جونم تا واکسن و ... عزیز دل مامان نیم سالگیت مباااااااااارک عشقم ایشالله همیشه صحیح و سلامت باشی دخترکم اما برات بگم از واکسن و بعد از اون... 10/12 ساعت 9 واکسنت رو زدیم منو بابابزرگی(مامانی)شما رو بردیم وقتی که سوزن رو زد تو پات چیزی نگفتی اما وقتی تزریق کرد کلی گریه کردی و همش میگفتی من من من... الهی بمیرم عشقم دل مام...
18 دی 1391

تولد عمه هانیه

٦دی تولد عمه هانیه بود وکلی خوش گذروندیم و کلی رقصیدیم.. ساینا کوچولو هم اصلا اذیت نکرد!!!! الهی قربونش برم دخترم دیگه داره بزرگ میشه عمه هانیه ٢٥ سالش تموم شد و وارد ٢٦ سالگی شد ایشالله سالیان سال زندگی خوبی داشته باشه.. براش آرزوی بهترینا روداریم جوجه ی ما هم روز تولد کلی تیپ زده بود.. الهی مامان فداش شه عروسکم ١کار جدیدم که ساینا کوچولو یاد گرفته(از مامان زهره)موش شدنه...!!!! متاسفانه موقع عکس گرفتن موش نمیشه اما ازش فیلم گرفتم که نمیشه اینجا گذاشتش.. قربون موش کوچولو برم من الهی ساینا رو پشت بام قربونش برم چقدر نازخوابیده مامانی خوابای قشنگ قشنگ ببینی عشقم عروسکم ایشالله همیشه تنت سالم لب...
8 دی 1391

یلدات مبارک

          دختر نازم  یلدات مبارک                                                   بالاخره اولین پاییز زندگی سایناجونم به خوبی و خوشی تموم شد و اولین زمستون زندگیش آغااااااااز.. و پیش به سوی اولین بهار.. منم یلدارو به تودوستای عزیزنی نی وبلاگیمون تبریک میگم همتون رو دوست دارم اخرین شب پاییزکه بلندترین شب سال هم هست و بهش میگن یلدا..ما ٣تا...
1 دی 1391

جوجه ی مامان مریض شده

عزیز دلم دیشب تا 2 نخوابیدی و آخریردمت با ماشین خوابت کردم..تا4:5خوابیدی و دفعه شروع کردی به جیغ زدن و ساکت نمیشدی وکلی اشک ریختی..الهی مامانی بمیره و اشکتو نبینه .. الهی مامان پیش مرگت شه..خلاصه بهت استامینوفن دادم و با صدای هود خوابت کردم.. صبح هم ساعت8:30 بردمت پیش دکتررئیسی که گفتن سرماخوردگی ویروسیه وداره عفونی میشه واما خداروشکرگوشت عفونت نکرده بود.. بهت آموکسیسیلین و استامینوفن داد تا سینوزیت نشه.. الانم داروهاتو خوردی و لالا کردی قربون چشات برم دیشب سخت ترین شب زندگیم بود آخه بابایی نبود و مامان بزرگی(مامانی)تو زانوش آمپول زدهبود و تا 48ساعت نباید از جاش تکون بخوره و بابابزرگی ام که دیسک کمرش چند روزیه جا خوابش...
28 آذر 1391

اینروزا

اینروزا ساینا کوچولو سرگرمی های جدید پیدا کرده..مثلا اینکه پاشو میکنه تو دهنش و همچین ملچ و ملوچ میکنه که انگار داره چی میخوره!!! کلا هرچی که ببینه امونش نمیده فورا به هر ضرب و زوری شده میچپونتش تو دهنش تا جایی که حالت تهوع بهش دست میده.. اسباب بازیای نوزادی کسرا هم از اینمقوله مستثنا نیستن..                                        نوک قوی بیچاره                 &n...
27 آذر 1391

پروسه ی خوابیدن

              از کجاش برات بگم ...!!!  مکافاتیه خوابوندن تو... ساینا کوچولوی ما عادت کرده حتما تو گهواره خواب بره اونم نه تنها با تاب خوردن!!! بلکه باید در حین تاب خوردن پستونک پر شیرم تو دهنش باشه و 1پارچه بدیم دستش بکشه رو صورتشو براش گنجیشک لالا هم با صدای بلند بلند پخش کنیم وهمراه گنجیشک لالا بلند بلند بخونیم و... تا ایشون لطف کنن خواب برن..  تا اینجاش خوبه.. تازگیا یاد گرفته سریع پستونکش رو میده بالا تو5ثانیه شیر هاشو میخوره.. تازه اول بدبختیه من میشه!!چرا؟؟چون که خانوم سیر شدن و خوایشون میاد و بدون پستونکم که خواب نمیره...حالا بیاو درستش ک...
23 آذر 1391

2012.12.12

جوجوی من امروز12/12/2012ست..  داشتم با خودم فکر میکردم دیگه همچین چیزی اتفاق نمیوفته تاااااااااا  2/2/2022.. که البته بازم مثل امروز نمیشه.. بعد که با خودم حساب کردم دیدم تو اونروز اگه اشتباه نکنم 9سال و4ماه.. خیلی برام جالب و دور از ذهنه!!! یعنی من اون روزم میبینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به همین دلیل تصمیم گرفتم این روز رو تو وبلاگت ثبت کتم.. و9سال منتظر بمونم تا تکرار شه تا بازم اون روزو ثبت کنم.. البته فک کنم اون روز رو خودت ثبت میکنی چون دیگه 9سالته و بلدی بنویسی.. به امید اون رووووووووووووووووووووووووووز ساینای مامان الان که دارم برات این متن رو مینویسم دقیقا 5ماه 10روز 2ساعت و24 دقیقه 19ثانیه سن داری . اما ...
22 آذر 1391